سیزده بدر امسال همراه ادرینا خانوم و مامانمینا رفتیم دماوند خداروشکر برات صندلی غذا و اسباب بازیهاتو برده بودم مامانی وگرنه مگه شیطونی امونت میده خیلی ماشالاه شیطون شدی فقط میخوای بری حالا کجا خدا داند روز سیزده بدر دو بار خدا بهت رحم کرد یه بار داشتم بهت سوپ میدادم که نمیدونم داغ بود گوشتش بزرگ بود خلاصه یه قاشق دادم تا خوردی قش کردی سیاه شدی منم هول کردم از ترس جیغ میزدم میکوبیدم پشتت یهو مامانم تورو ازم گرفت هی زد پشتت هی فوت کرد تو صورتت تا نفس اومد داشتم میمردم خدا بهمون خیلی رحم کرد بار دومم چشمت خورد به پرتقال هی پرتقال میخواستی منم کوچولو کوچولو بهت میدادم یهو یه عق زدی هرچی پرتقال بود دادی بیرون نزدیک بود بازم خفه بشی اخه منم بهت ندم گریه میکنی مامان خداروشکر بخیر گذشت روز سیزده بدر
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
سلام عچقم این وبلاگو مامانی با کمک بابا برات طراحی کرده و خاطراتتو از وقتی که نبودی تا وقتی که اومدی و بزرگ میشی برات مینویسیم تا وقتی بزرگ شدی خودت بتونی همه خاطراتتو بخونی گلم دوست داریم
Archivesآذر 1393خرداد 1393 فروردين 1393 دی 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 فروردين 1390 AuthorsLinks
عنوان لینک
حمل ماینر از چین به ایران
|